او خوشبخت بود. چون هیچ سؤالی نداشت . اما روزی سؤالی به سراغش آمد . و از آن پس خوشبختی دیگر، چیزی كوچك بود .
او از خدا معنی زندگی را پرسید . اما خدا جوابش را با سؤال خودش داد و گفت : "اجابت تو همین سؤال توست . سؤالت را بگیر و در دلت بكار و فراموش نكن كه این دانهای است كه آب و نور میخواهد ."
او سؤالش را كاشت . آبش داد ، نورش داد و سؤالش جوانه زد و شكفت و ریشه كرد. ساقه و شاخه و برگ و هر ساقه سؤالی شد و هرشاخه سؤالی و هر برگ سؤالی و او كه روزی تنها یك سؤال داشت ، امروز درختی شد كه از هرسرانگشتش سؤالی آویخته بود . و هر برگ تازه ، دردی تازه بود و هر بار كه ریشه فروتر میرفت ، درد او نیز عمیقتر میشد .
فرشتهها میترسیدند. فرشتهها از آن همه سؤال ریشهدار میترسیدند.
اما خدا گفت: نترسید ، درخت او میوه خواهد داد ، و باری كه این درخت میآورد . معرفت است.
فصلها گذشت و دردها گذشت و درخت او میوه داد و بسیاری آمدند و جوابهای او را چیدند. اما دردل هر میوهای باز دانهای بود و هر دانه آغاز درختیست. پس هر كه میوهای را برد دردل خود ، بذر سؤال تازهای را كاشت.
"و این قصه زندگی آدمهاست " این را فرشتهای به فرشتهای دیگر گفت.
عرفان نظر آهاری
بسیار زیباست، اوج توانایی انسان در ناتوانی ظاهری
من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
34553 بازدید
10 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
29 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian