×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

niloofaraneh

نیلوفرانه

× سلام ، به سرزمین دل من خوش آمدید امیدوارم که از دیدن مطالب این وبلاگ لذت ببرید و ممنون از حضور گرمتون
×

آدرس وبلاگ من

niloofare.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/niloofare

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

قصه زندگی آدمها

او خوشبخت بود. چون هیچ سؤالی نداشت . اما روزی سؤالی به سراغش آمد . و از آن پس خوشبختی دیگر، چیزی كوچك بود .

او از خدا معنی زندگی را پرسید . اما خدا جوابش را با سؤال خودش داد و گفت : "اجابت تو همین سؤال توست . سؤالت را بگیر و در دلت بكار و فراموش نكن كه این دانه‌ای ا‌ست كه آب و نور می‌خواهد ."

او سؤالش را كاشت . آبش داد ، نورش داد و سؤالش جوانه زد و شكفت و ریشه كرد. ساقه و شاخه و برگ و هر ساقه سؤالی شد و هرشاخه سؤالی و هر برگ سؤالی و او كه روزی تنها یك سؤال داشت ، امروز درختی شد كه از هرسرانگشتش سؤالی آویخته بود . و هر برگ تازه ، دردی تازه بود و هر بار كه ریشه فروتر می‌رفت ، درد او نیز عمیق‌تر می‌شد .

فرشته‌ها می‌ترسیدند. فرشته‌ها از آن همه سؤال ریشه‌دار می‌ترسیدند.

اما خدا ‌گفت:  نترسید ، درخت او میوه خواهد داد ، و باری كه این درخت می‌آورد . معرفت است.

فصل‌ها گذشت و دردها گذشت و درخت او میوه داد و بسیاری آمدند و جوابهای او را چیدند. اما دردل هر میوه‌ای باز دانه‌ای بود و هر دانه آغاز درختی‌ست. پس هر كه میوه‌ای را برد دردل خود ، بذر سؤال تازه‌ای را كاشت.

"و این قصه زندگی آدم‌هاست " این را فرشته‌ای به فرشته‌ای دیگر گفت.

 

 عرفان نظر آهاری

چهارشنبه 17 آذر 1389 - 11:57:26 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم