مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت که به چوپان پیری بر خورد . غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید . مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم . باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون ، گذشته و آینده را می شناسد .
چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند ! بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس ! صدای فریاد های چوپان نیز در کوه پیچید و به سوی آن دو بازگشت .سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است . آن کوه ها ، آگاهی پروردگارند ، و آوای انسان ، سرنوشت او .
ما آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم . اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد.
خداوند پژواک کردار ماست
با سلام
متن جالبي بود و حقيقتي پنهان دارد كه گويا هر كسي قادر به درك ان نميباشد
نوشتن چنين كلامي قابل تقدير است و ارتباط انسان و خدا را به صورتي نشان ميدهد كه گويا همه چيز را نميتوان به خدا نسبت داد و از عقوبت اعمال شانه خالي كرد
موفق باشيد
بسیار زیباست، اوج توانایی انسان در ناتوانی ظاهری
من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
34545 بازدید
2 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
21 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian